شروع سفر !

شاید مهم ترین سوال در ابتدای کار این باشد که از کجا باید شروع کنیم؟

از درون!!!!

هرکس در این دنیا با چیزهایی مواجه می‌شود که در دنیایِ درونش وجود دارد

پس شروع سفر ما به دنیای درون هست

داستان پرفراز و نشیب دختر ماه

آذر ماه سال 96 بود همیشه تا نیمه وقت شب بیدار بودم و مشغول کار کردن درس خوندن بودم
صبح ها هم طبق معمول همیشه صبح زود به موسسه میرفتم

و مدام تو ذهنم مرور میکردم من باید باری از رو دوش اطرافیانم بردارم.

صبح بارونی اذر ماه بود تا رسیدم موسسه اتفاقا اون روز از دنده چپ بلند شده بودم و حسابی خسته بودم اون روز کم انرژی بودم و اصلا میزون نبودم و تقریبا تایم کاری مون هم داشت تموم میشد و درحال جمع کردن وسایلم بودم که خیلی سریع فقط از موسسه بزنم بیرون
تا اومدم خداحافظی کنم با خانمی مواجهه شدم از اصفهان اومده بود
و سریع به همکارم گفتم من دارم میرم مراجعه کننده داریم
همون لحظه اون خانم با صدای دلنشین و آروم رو کرد به من گفت
خانم میری من میخوام با شما صحبت کنم نه با همکارتون!
همون لحظه بودم که قشنگ داغ کردم و تو دلم گفتم اخه پایان تایم کاری چه وقت کار داشتن!
دست کرد تو کیفیش یه بسته درآورد و داد بهم و گفت من 4 ماه پیش با شما تلفنی صحبت کردم و شما خیلی کمکم کردید و به من یاد دادید که تغییر جهان اطرافم با تغییر درونم آغاز میشه و امروزم از اصفهان اومدم تهران برای تشکر و دیدن صورت ماه شما
و بسته رو داد و رفت
رفت که رفت نه اسمی نه نشونی هیچی و دیگر هیچ وقت نه صداش رو شنیدم نه خودش رو دیدم!!!
رفتم تو ماشینم و بسته رو باز کردم
دیدم چندتا کتاب برام گذاشته بود با یه عکس دختری با موهای بلند روی ماه نشسته
و اونجا بود که نقطه شروع من با متافیزیک بود
اولین کتابی که حسابی داشت تحریکم میکرد که شروع کنم به خوندنش کتاب محدودیت صفر بود!
و اولین متنی که از این کتاب دیدم این بود
دنیای بیرون من ، انعکاس افکار درون من است و من مسئول خلق جهان اطرافم هستم
چقدر همه چی برام عجیب بود!!!!!!!

همون لحظه بود در راه برگشت به خانه با خودم فکر کردم من باید کاری انجام دهم که شبیه خانم این خانم زیاد شوند بقیه هم بهبود تو زندگی شون ایجاد شود

شروع کردم به آموزش دیدن روی تک به تک این فایل ها کار کردم تلاش کردم مطالعات انجام دادم هدفم فقط یک چیزی بود امثال خانم این که بتوانند زندگی شاد تری داشته باشند زیاد شوند

آن آذر ماه خاص،کتاب روانشناسی تصویر سازی ذهنی خوانده بودم و درونم عجیب اوج گرفته بود کتاب هوش از سرم برده بود،
اذر ماه بارونی تهران نیز شور و شوق درونم را دو صد چندان کرده بود

تصمیمم روز به روز جدی تر و عملی تر شد تا سال 1400 چه سال عجیبی برام بود
به یکبار تصمیم گرفتم کلا از متافیزیک خارج شم و دیگر دوست نداشتم تو زمینه متافیزیک کار کنم
و به مدت 5 ماه کاملا شغلم رو عوض کرده بودم و تو یه دفتر مهندسی مشغول به کار شدم
که ناگهان دوباره شد آنچه که باید بشود
مسیر من دوباره برگشته شد به کار قبلیم و این بار متوجه شدم این مسیر رسالت روح من است

تصمیم گرفتم خیلی تخصصی شروع کنم روی پاکسازی کار کردن و وقتی پیج اینستاگرام رو زدم ناگهان من با حجم عظیمی از پیام های تجربیات روبه رو شدم تجربیاتی سراسر عشق بله من به چیزی که میخواستم رسیدم ولی بازهم دلم راضی نشده بود
با پیام خانمی مواجه شدم برایم پیغام گذاشته بود خانم ملکی عزیز از تهران ایشون هنرمند هستند مجسمه ساز بسیار ماهر
پیامشون سپاسگزارم که برای هر مشکلی راه حلی پیش پایم گذاشتی
فرشته ها همیشه بال ندارند ، گاهی در غالب یک انسان راهگشای زندگی دیگران می شوند.

من را راهگشا خطاب کردند بازهم خیابان را قدم زدم بازهم باران انگار باران تداعی کننده این راهگشا بودن برای من است که باید بازهم راهگشای دیگران شوم

و من هر روز شکرگزار خدایی بودم و هستم و خواهم بود که رسالت زندگی من رو طوری طراحی کرد که راهگشا باشم
دلیل اینکه اسم اینجا شده انرژی ماه بخاطر همون عکسی بود که اون خانم بین کتاب ها برام هدیه گذاشته بودند. و دقیقا تایمی که من شروع به کار کردم ماه نو بود.وحتی دقیقا کتاب هایی که هدیه گرفته بودم در ماه نو بود.

و عجیب و غریب جهان هستی و کائنات و…  دست به دست هم داده بودند که منو به مسیرم هدایت کنند

🌙 ماه نو پر انرژی من 🌙

 

بیشتر بخوانید
مقالات
سبد خرید فروشگاه
ورود به سایت

هنوز حساب کاربری ندارید ؟

فروشگاه
لیست علاقمندی
0 مورد سبد خرید
حساب کاربری من